ساخت وبلاگ کپلمساخت وبلاگ کپلم، تا این لحظه: 10 سال و 12 روز سن داره
پیوند اسمونیمونپیوند اسمونیمون، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
زیر یه سقف عشقولانهزیر یه سقف عشقولانه، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
بابای محمد عرفانبابای محمد عرفان، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
مامان محمد عرفانمامان محمد عرفان، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
آقا محمد عرفان ماآقا محمد عرفان ما، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

mohammaderfan94

سن شما تا همین امروز

گله مامانی شما الان 10هفته و 5روز سن داری قربون قد و بالای 34میلی متریت بشم تاریخ ورودت به دنیای من و بابایی هم زدن 94/3/3 مامانی نکنه اردیبهشت دنیا بیای همون خرداد دنیا بیا که من دلم میخواد تو هم مثل خودم خردادی باشی همچنان جنسیت شما مشخص نیست ولی من دلم میخواد شما پرنسس مامان باشی ولی بابا میگه نخیرم شوالیه ی سوار بر اسب خودمه   (یکم اسبه سرکشه ایشون سوار شوالیه ما شدن)  ولی اول و آخر این حرفا هرچی میخوای باش فقط سالم باش بیزحمت یکمی هم دخمل گلی باش  تو عزیز ترین موجود زندگی مایی عزیزم... ...
9 آبان 1393

اولین محرم با تو

هرچند دیر ولی امروز وقت شد تا بیام و برات بنویسم. اولین محرم با تو چقد شیرین هرچند این روزا یکم دلم گرفته ونگرانتم عزیزم ولی خوبه که هستی. امروز روز شیرخواره ی حسین بن علی حضرت علی اضغر،نمیدونم به رباب و امام حسین چی گذشته وقتی طفل شیش ماهشون به شهادت رسیده ولی میدونم برای رباب زمان برای سالها متوقف شده. چند روز پیش رفتم سونو بهم گفت یه لکه خون کنار فندقم نشسته و امکان داره سقط کنم از شش آبان زمان برای من متوقف شده آخ رباب چی کشیده طفلی و که شش ماه در آغوش داشته و به یکباره از دست داده اونوقت من حالم واسه بچه ای که فقط میدونم تو دلمه و هنوز حتی حسش نکردم  اینقد داغونه خدایا به حق صبر رباب به همه مادرا صبر بده ،به حق شش ماهه حسی...
9 آبان 1393

بهار من در پاییز

امسال پاییز دلگیر نیست،امسال اصلا  پاییز نیست. در کدامین  پاییز دیده اید درختان شکوفه دهند ؟در کدام  پاییز رویش درختان را دیده اید؟ من دیده ام،در  پاییز شکوفه زدن درخت وجودم را دیده ام ، رویش برگ برگ درختان بطنم را دیده ام. بهار وجود من در خزان طبیعت به بار نشسته است. رویش جوانه های شاداب شکوفه ی وجودم به طبیعت ریشخند میزند. در  پاییز امسال ، بهار وجودم عجیب سبز است. ...
17 مهر 1393

اندر احوالات این روزها

این روزا از نعمت وجود شما ناز مامان خیلی بیشتر از قبل خریدار داره و بابایی حسابی هوای من و شما رو داره تو این یک ماه که کپلم تو دلم لونه کردی  خیلی خوب و عالی بودی و همچنان حال مامان خوبه و هنوز هیچگونه حالت تهوعی دیده نشده  پنجشنبه 93/7/10 رفتم شبکه بهداشت واسه تشکیل پرونده اخه اینجا باید شبکه بهداشت برات پرونده تشکیل بده گلم اونجا هم کلی باید و نباید ها رو بهم گفتن و چند تا آزمایش نوشتن و سونو قراره سه شنبه یا چهارشنبه بریم سونو و قلب کوچولوی تورو وسن دقیقت وببینیم وبفهمیم  دوست دارم عزیزم تو شادی مضاعف زندگی دونفره ی مایی  ...
11 مهر 1393

برای تو از آغاز مینویسم

چند سال پیش بابایی با خانوادش اومدن خواستگاری من و ما با هم عقد کردیم دقیقا 90/12/4 من و بابایی پیوند آسمونیمون و روی زمین بستیم. یازده ماهه بعدشم در تاریخ 91/12/4 دست در دست هم هلهله کنان و دهل زنان رفتیم خونه ی خودمون. من وبابایی تصمیم گرفتیم تا پنج سال واسه خودمون خوش و خرم بگردیم وبچرخیم . یکسال که گذشت یه نگاهی کردیم ودیدیم ما که خوش و خرم بودیم ولی نگشتیم و نچرخیدیم و تمام کارای ما شده:            بله مامان جان این بود که ما تصمیم گرفتیم در کنار اینهمه کار شریف خونه داری شمارو هم به جمعمون اضافه کنیم . دوماه گذشت و ما شمارو تو دلمون ندیدیم بس که ناز دارید شما واس...
9 مهر 1393

دوست جونی ها تا اول مهر خداحافظ

سلام دوست جونی های مهربونه من... از پسته قبلیم متوجه شدید که دارم میرم مشهد پابوس امام رضا ،هر کدومتون هر خواسته ای دارید پیام بزارید تا من بزارمش تو کوله بارم و ببرم واسه آقا ولی منتظر نمونید که من بیام و بگم درخواستاتون و بردم و حالا برگشتم اینم جوابش چون آقا خودش اووونقد مهربونه که قبلی که من برگردم خواسته هاتون و اجابت کرده و جوابتون و داده خلاصه من فقط بار کش خواسته هاتونم تا بواسطه ی شماها آقا به منم نگاه کنه... دوست جونی های من ،من ایشاالله دوشنبه عازم مشهدم دیگه نمیام پست بزارم ولی تا دوشنبه سر میزنم و پیاماتون و یه گوشه یادداشت میکنم و اونجا میبرم محضر امام رضا... دیگه خلاصه میخوام تا برمیگردم هوای وبلاگ من و داشته باشید و...
20 شهريور 1393

چند روزی مهمان امام مهربانی ام رحمی نما آقا...

چند روزی مهمان امام مهربانی ام رحمی نما آقا... چند روزیست دلم بیتاب گنبد طلای شماست آقا رحمی نما... مرحمت فرموده ای و مهمانم کرده ای مهمانت با کوله باری از التماس دعاهای بسیار امده است این کوله بار  از آن شما آقا در مقابل مرحمت نمودن  همه ی درخواست های درون کوله بار من نیز درخواستی دارم باشد که به واسطه ی دعای خیر مومنین مرا نیز نگاهی بیندازی... من مهمانم آقا ولی همان ابتدا کوله بار دوستانم را باز کن و بخوان چه ها خواسته اند از شمایی که ضامن آهویی ، ما خاک پای آن اهویی که دست لطف بر سرش کشیدی رحمی نما ... خدایا این بار دیگر من سخن نخواهم گفت اینبار من دیگر درخواستی ندارم اینبار امام رضا را بهر خواسته ام ز...
20 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به mohammaderfan94 می باشد