ساخت وبلاگ کپلمساخت وبلاگ کپلم، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره
پیوند اسمونیمونپیوند اسمونیمون، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
زیر یه سقف عشقولانهزیر یه سقف عشقولانه، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
بابای محمد عرفانبابای محمد عرفان، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
مامان محمد عرفانمامان محمد عرفان، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
آقا محمد عرفان ماآقا محمد عرفان ما، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

mohammaderfan94

برای تو از آغاز مینویسم

1393/7/9 15:53
نویسنده : maman zahra
290 بازدید
اشتراک گذاری

چند سال پیش بابایی با خانوادش اومدن خواستگاری من و ما با هم عقد کردیم دقیقا 90/12/4 من و بابایی پیوند آسمونیمون و روی زمین بستیم.

یازده ماهه بعدشم در تاریخ 91/12/4 دست در دست هم هلهله کنان و دهل زنان رفتیم خونه ی خودمون.niniweblog.com

من وبابایی تصمیم گرفتیم تا پنج سال واسه خودمون خوش و خرم بگردیم وبچرخیم .

یکسال که گذشت یه نگاهی کردیم ودیدیم ما که خوش و خرم بودیم ولی نگشتیم و نچرخیدیم و تمام کارای ما شده:       بله مامان جان این بود که ما تصمیم گرفتیم در کنار اینهمه کار شریف خونه داری شمارو هم به جمعمون اضافه کنیم .

دوماه گذشت و ما شمارو تو دلمون ندیدیم بس که ناز دارید شما شکلک های دخترانه,شکلک های دخترونه,شکلک های ناز,شکلک نازنازی,,get girls,get Dkhtrvnh,get cute,get tree of wisdom,,الحصول على الفتيات,الحصول على ,الحصول على لطيف,الحصول على شجرة الحكمة,

واسه همین من وبابایی تصمیم گرفتیم بریم دکتر

دکتر به مامانی گفت تخمدونات یکمی ضعیفه و جای نگرانی نیست.

ولی مگه مامان میتونست نگران نباشه  

خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه مامانی با بابا و مامانش تصمیم گرفت بره مشهد و اونجا کلی واسه اومدنت دعا کرد

مامانی واسه اینکه بتونه بره زیارت یه چند روزی قرص ضدبارداری خورد تا پریش عقب بیوفته و بعد که برگشت واسه اومدن شما تلاش کنه بازم بره دکتر.

وقتی از مشهد برگشتیم یه روز گذشت دوروز گذشت تا اینکه یک هفته گذشت و پری خانوم تشریف نیاورد اینجا بود که مامانی شک کرد و دلش به تاپ تاپ افتاد که شاید شما تشریف آوردی و با خودم اومدی مشهد با بابایی بدو بدو رفتیم داروخونه  و بی بی چک گرفتیم و ......

هردوتا خطش پررنگ شد و جیغ و هورای من وبابایی خونه رو ورداشته بود.

از هولمون سه تا امتحان کردیم ولی انگاری راست بود و شما تو دله من بودی.دیگه بدو بدو رفتیم داروخانه و دوباره یه بی بی چک بهتر خریدیم و اینبارم دو تا خطش پررنگ شد

اونشب انگاری خواب به ما حروم شده بود صبح زود ساعت هشت بابا اومد اداره دنبالم و بازم  ما بدو بدو رفتیم آزمایشگاه و ازمایش دادیم ساعت ده هم بدو بدو رفتیم جواب آزمایش و گرفتیم و دیدیم اونجا هم حضوره شما پررنگ نمایان شده.(تاریخ آزمایش 93/7/7 )

ولی از اونجایی که من یکم وسواس دارم برگه آزمایش و برداشتیم رفتیم آزمایشگاهه بیمارستان پیش شوهر خالم تا اون دقیق جواب آزمایش و برامون توضیح بده و اینجوری بود که ما فهمیدیم فندق من تو دلم داره رشد میکنه.

امام رضا ممنونم که فندقم و تو اونهمه شلوغی و فشاره حرمت سالم نگه داشتی.

خدا جونم بابت نعمتی که بهم دادی شکر.

خداجونم به پاکی و معصومیت بچه ی تو دلم هرکی که آرزوی داشتن حس و حال امروز من و داره به آرزوش برسون.

 

پسندها (2)

نظرات (5)

فرزند صالح
9 مهر 93 16:36
مبارکه عزیززززززم دیدی گفتم الکی نگرانی خیلیییی خوشحال شدم مراقب خودت و نی نی باش
maman zahra
پاسخ
مرسی عزییزم.اول لطف خدا بعد هم دعاهای شما دوستان باعث شده خدا این نعمت وبهم بده. ایشاالله همونجور که عروسی من وشما بهم نزدیک بوده سن بچه هامونم بهم نزدیک باشه
الی
16 مهر 93 20:28
تبریک میگم کاش امام رضا حاجت مارو هم از خدا بخواد کاش ماهم از این بی بی چک دوخطه ها ببینیم. کاش بتای منم مثبت بشه که از بس بتای منفی دیدم خسته ام ! بسلامتی انشاالله رضا برضائک... تسلیما لقضائک...
maman zahra
پاسخ
مرسی الی جان ایشاالله تو هم بزودی این حس و تجربه میکنی امیدوارم زود زود بی بی چکت دو خطه بشه و بری سونو بگن خدا اینقد در رحمتش و بروت باااز کرده که دو تا نی نی کاشته تو دلت
الی
19 مهر 93 11:57
مرسی مامان زهرای عزیز توکل بخدا... مامانم همیشه میگه آدم باید نفسش خوب باشه واسه دیگران تا خودشم خوبی ببینه. ماشالله خیلی نفست خوبه وبه قول معروف به گره ها انفاس طیب میزنی تا بازشن. قربونت برم عزیزدلم: دلم روشن شد با حرفت! دعام کن خانومی
مامان آرمین
23 مهر 93 9:40
وااااااااای خیلی خوشحال شدم.له سلامتی عزیزم.مبااااااااارکه
ریحانه
11 آبان 93 9:31
تبریک میگم...
maman zahra
پاسخ
فدات عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به mohammaderfan94 می باشد