مادرانه
سلام فسقل مامان . خیلی وقته میخوام بیام و اینجا و کلی باهات حرف بزنم ولی امان از کارهای اداره و خونه تکونی ولی امروز تصمیم گرفتم بالاخره بیام وباهات صحبت کنم قندعسلم . زندگی مامان تو دلم خیلی حرف بود ولی الان همه ی کلمات و گم کردم یعنی نمیدونم از کجا شروع کنم . بزار از خودم و بابایی شروع کنم . من و بابا خیلیییییییییی وقت پیشا دلمون به هم گره خورد خیلی اتفاقای خوب و بد افتاد ولی درست وقتی که هیچکس فکرش و نمیکرد دستای من وبابایی جونت یکی بشن ما دستامون مثل دلامون با هم یکی شد . میخوام بدونی من وبابایی خیلی سخت همدیگر بدست اوردیم خیلی حرفا شنیدیم خیلی رنجش ها از کسایی که توقع نداشت...
نویسنده :
maman zahra
9:31