آخرین روز کاری
امروز آخرین روزکاری مامان قبل از تولدته عزیزم از فردا میمونم خونه استراحت میکنم تا شما صحیح و سالم بدنیا بیاید.
نمیدونم چه احساسی دارم هم خوشحالم هم ناراحت،خوشحالم از اینکه دیگه خستگی کار و ندارم و میتونم با خیال راحت به تو برسم و ناراحتم از اینکه بعد از شش ماه چطوری تورو تنها بذارم و بیام سرکارم.
هم دلم میخواد دیگه برنگردم سرکار و هم کارم و دوست دارم .
نمیدونم وقتی بعد از شش ماه دیگه برگردم سرکار اینجا از دوری تو چه حالی ام ولی بدون از الان برای اون روز دچار غصه و استرسم.
مطمعنم وقتی برگردم سرکار با همه ی سختی هاش تو من و درک میکنی که مامان میخواد تو یه مامان داشته باشی که تو اجتماع حضور داره و با تلاش هاش در کنار بابایی برای تو آینده ای بهتر بسازه امیدوارم من و درک کنی عزیز دلم.
شاید با کارمند بودن من و قرار گرفتن تو در جامعه به اقتضای نبودن من شخصیتی مستقل پیدا کنی که این برای هر پسری لازمه ،من بهت قول میدم برای آموزش و تربیت و بالندگی تو ،در کنار جامعه نباشیم و جامعه در کنارمون باشه و ما با هم جامعه ای زیبا بسازیم.
این روزا که به اومدنت نزدیک میشم نگرانی های مادرانم بیشتر میشه شاید خنده دار بنظر بیاد ولی من از اومدنت میترسم از تغییر بزرگی که تو زندگیم رخ میده میترسم با وجود اینکه خودم و ماهها قبل از بوجود اومدنت و ماه هایی که در وجودم بودی آماده کردم،تو حسی هستی که هیچوقت تجربش نکردم،آزمونی که پیروزی در این آزمون نتیجه ای در برداره که نسلها رو درگیر میکنه،نسلهای پیش از من و بعد از من.