ساخت وبلاگ کپلمساخت وبلاگ کپلم، تا این لحظه: 10 سال و 4 روز سن داره
پیوند اسمونیمونپیوند اسمونیمون، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
زیر یه سقف عشقولانهزیر یه سقف عشقولانه، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره
بابای محمد عرفانبابای محمد عرفان، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
مامان محمد عرفانمامان محمد عرفان، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
آقا محمد عرفان ماآقا محمد عرفان ما، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

mohammaderfan94

30 هفتگی

فسقل مامان من و شما امروز وارد هفته ی سی ام شدیم. آخرین هفته ی سال متقارن شده با اخرین هفته از هفت ماهگی من و شما. امیدوارم پسر گلی باشی و هفته چهلم تشریف بیاری(البته گلی گل تر باشی ) قند عسلم میدونم خیلی دیر آپ میکنم به بزرگی خودت ببخش این چند وقت شما خیلی شیطون شدید اینقد تکون تکون میخوری که من در عجبم تو اون جای تنگ چطوری وول میخوری خدا به داد برسه اومدی بیرون میخوای چیکار کنی تو اینهمه جا البته من عاشقتم همه جوره،هرچقد دلت میخواد شیطونی کن قند عسل مامان. نمیدونم وقتی بیای بیرون چقد واسه این حرکتای شیرینت تو دلم ،دلتنگ بشم. مامان جونت تو هفته ی بیست و هشتم رفت بندرعباس و دکتر جدید. دوباره آزمایش کبدی،نوار قل...
23 اسفند 1393

عاشقانه ای برای آقای پدر

اومدنت دنیامو واسم بزرگ تر و رنگی تر کردی  وقتی دستاتو میگیرم میشم پراز حس قشنگ پرواز کردن خیلی سختی کشیدیم تا بهم رسیدیم ، ازخدا شاکرم که تورو مرد زندگیم کرد... مردی که باتمام وجودم دوستش دارم و مثه پروانه دورش میگردم  عبداله جونم بودنت درکنار من آرامشه ، پراز امنیته، پراز شادیه ...... خوشحالم  که پسرم پدری مثه توداره وهمیشه میتونه ازداشتن همچین پدری سرش بالا باشه تمام این 9ماه کنارم بودی و تنهام نذاشتی....هرسختی کشیدم هردردی کشیدم همیشه پیشم بودی  غرغرهای منو گوش کردی و دم نزدی  عصبانیتهای منو تحمل کردی و به روی خودت نیوردی شبهایی که تاصبح دردکشیدم و بامن بیدارمیموندی و فقط بهم آرامش میدا...
20 اسفند 1393

مادرانه

سلام فسقل مامان . خیلی وقته میخوام بیام و اینجا و کلی باهات حرف بزنم ولی امان از کارهای اداره و        خونه تکونی  ولی امروز تصمیم گرفتم بالاخره بیام وباهات صحبت کنم قندعسلم . زندگی مامان تو دلم خیلی حرف بود ولی الان همه ی کلمات و گم کردم یعنی نمیدونم از کجا شروع کنم . بزار از خودم و بابایی شروع کنم . من و بابا خیلیییییییییی وقت پیشا دلمون به هم گره خورد خیلی اتفاقای خوب و بد افتاد ولی درست وقتی که هیچکس فکرش و نمیکرد دستای من وبابایی جونت یکی بشن ما دستامون مثل دلامون با هم یکی شد . میخوام بدونی من وبابایی خیلی سخت همدیگر  بدست اوردیم خیلی حرفا شنیدیم خیلی رنجش ها از کسایی که توقع نداشت...
19 اسفند 1393

هفته بیست و هشتم

پسرک ِ من ...    تو هنوز نیامده ای و من به تو فکر می کنم ... به شادی ها و خنده هایت ... به بازی هایمان ... به قصه هایی که برایت می   خوانم ... به شعر هایی که برایم می خوانی به شیرین زبانی هایت ... به بودنت ... بزرگ شدنت ... چه لذتی دارد که تو را در آغوش بگیرم وقتی گریانی آهنگی که وقتی در وجودم بودی آرامت می کرد ، دوباره آرامت کند ... هرشب با صدای قلبم تو را به خواب می سپارم پسرکم ... تو شاهزاده ی زیبای ِ منی ... نیامده ای ولی از همین حالا دوستت دارم ...     28 هفته شدنت مبارک شوا...
7 اسفند 1393

سالگرد عقدمون

امروز سه سال از با هم بودنمون میگذره و در سومین سالی که در کنار همیم هفت ماهه که میوه ی عشقمون تو دلم رشد میکنه و من و هر لحظه عاشقتر از لحظه ی دیگه میکنه. امروز سه سال میگذره که ما در کنار هم سختی ها ی زیاد و شیرینی های زیادی رو تجربه کردیم و ازشون سخت و آسون گذشتیم. تو این مسیر سه ساله چه خوشی ها که ندیدیم چه حرفها که نشنیدیم چه اشکها که نریختیم چه... اما من و تو استوار در کنار هم بودیم لحظه به لحظه وابسته تر شدیم و عاشقتر. ایشااله کنار هم پییر بشیم و نوه هامون تبریکات عقد و عروسیمون وبگن بهمون دوست دارم همراهه همیشگی خودم.   ...
4 اسفند 1393

خبر خبر خبردار

خبر خبر خبردار امروز در  تاریخ 4 اسفند ماه سال 93 تخت وکمدتون رسید فندق مامان. دیگه کم کم وجود پر برکته شما داره تو خونمون پررنگ و پر رنگتر میشه. وای که دلم غش میره واسه بوسیدنت و یواشکی دور از چشم بابا جونت لپات و گاز گرفتن ایشااله بعد از عید نوروز تخت و کمدت و میچینیم عشقم
4 اسفند 1393

لذتی شیرین

سلااااااااااااام فسقل من. نمیدونم چطوری از حال قشنگم برات بگم. دیروز خسته و کوفته از اداره برگشتم و گفتم قبل از ناهار یکم دراز بکشم  خستگیم در بره که............ فندق پهلوون مامان شروع کرد به ورجه وورجه کردن منم رو کمرم دراز کشیدم و ناخودآگاه دیدم هروقت شما تکون تکون میخوری شکم مامان هم تکون تکون میخوره وااااااای که انگار دنیارو به من دادن عشقم عاشقتم مامانی. دیدن محسوس اولین حرکتای نازت  پنچشنبه 30 بهمن ماه سال 93 ساعت 1.30 ظهر.
1 اسفند 1393

خرید واسه نی نی

سلام قند عسلم. این چند وقت خیلی سرم شلوغه فدات شم ،اخره ساله و گرفتاری اداره  و خونه تکونی اما امروز تصمیم گرفتم بیام و برات بنویسم عزیزم. همونجور که بهت گفتم ما واسه شما رفتیم خرید قند عسلم و چون مامان خانومیت تنبلی کرده تا الان مونده بود که بیام  عکسا رو برات بذارم تا یادگار بمونه. پسمله گلم بابت عکس گرفتن وسایلت در حالی که روی زمین چیدیم معذرت خواهی میکنم عزیزم اخه خونه ی عزیز جونت عکس گرفتم و رو مین چیدیدم ایشااله بعد از عید میچینیمشون و برات عکس میگیرم. پسر خوشکلم خریدای شما در تاریخ 18 دی ماه 93 مصادف با شب ولادت رسول اکرم (ص) و میلاد امام جعفر صادق انجام شده عزیزم. و اینم عکسای خریدای فندق مامان. ...
28 بهمن 1393

اولین بارون زمستونی

سلام قند عسل مامان. دیشب بارون امد اونم چه بارونی چقد دلم میخواست بودی و میبردمت زیر بارون واسه خودت یدنیا بازی میکردی دلم غش میره واسه خندیدنت و جیغ زدنات زودی بیا مامانی که مامانت هفته ی بیست و دوم بیتابه واییی که چقد مونده تا کاکل زری من زمینی بشه ...
29 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به mohammaderfan94 می باشد