دل نوشته
سلام قند عسلم. داریم به روزای آخره انتظار نزدیک میشیم خیلی دیر و سخت میگذره ولی همین سختیشم شیرینه. دیگه کم کم باید رک بگم که میترسم خیلی هم میترسم از زایمان میترسم ولی میخوام قوی بشم من دارم مادر میشم پس نباید ترس بدلم راه بدم من دارم یه زندگی رو به این دنیا میارم پس نباید بترسم. استرس دارم واسه بزرگ کردنت واسه بد از مرخصی زایمانم و تنها گذاشتنت. میدونم همش میاد و میگذر و من تا به خودم بیام می بینم دارم تورو داماد میکنم ولی انگار مادر و استرس و دغدغه بچه ای که براش همیشه بچه است هرچند نامهوم هر چند غریب و دور از باورم ولی منم درگیر همین استرسها و دغدغه ها شدم. شاید برای فکر کردن به اینکه برای آیندت باید یه سقف بسازم خیلی زود ...
نویسنده :
maman zahra
13:59